- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت پیامبر اکرم و امام صادق علیهم السلام
کنون که بلبل طبعم ز دلها میبرد غم را چه خوش باشد دو مولودی کنم اعلام عالم را چو از ماه ربیع بگذشت هفده روز در مکّه عطا بنـمود حق بر آمنه سلطان خاتم را خداوند جهان بر خلق ظاهر کرد از باقر به روز مـولـد خـاتـم ولی الله اعـظـم را دو مه آمد دو شه آمد دو شافع برگنه آمد دو مولود درخشان کرد نورانی دو عالم را سحرگه معنی نورٌ عـلی نور آشکارا شد ملک تکبیر گوید بر فلک این جشن درهم را دو پیروزی دو دلشادی بشارت میدهم اکنون ظهور صادق وعید محمد فخر عـالم را محمد چون ولادت یافت بتها سرنگون گردید نمودی خشک از یک جلوه آن دریای پُرنم را جهان شد از قدوم صادق آل نبی روشن به بام شادمانیها بزن ای شیعه پرچم را رئیس مذهب شیعه پـناه مسلـمین یکـسر هم او کز فقه خود لرزاند صد یحیای ادهم را به امر حق تمام عمر خود را جعفر صادق مـروّج گـشت آئیـن رسـول الله اکـرم را بهر که هر چه لایق بود آن دادند تابع را عطا بنمود حق از لطف، این طبع منظم را
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
دل آرامی که گر از دل برآید بر زبان نامش به جسم مرده بخشد جان حدیث لعل بستانش دلیل عید مشتاقان مه روی دل افروزش بدیل شام مهجوران سر زلف سیه فامش هلال ماه نیکـویی؛ خـم ابروی دلجویش کـمال بدر دلجـویی مه روی دل آرامش به چشم جان جمال یوسف صدیق دیدارش به گوش دل کلام عیسی جان بخش پیغامش هلالی گشته تیر قامتم از بـدر سیـمایش طلایی گشته رنگ عارضم از سیم اندامش مهی کز آستین ریزد هزاران ماه و خورشیدش شبی کز آستان خیزد دو صد کیوان به همراهش کمال قدرت داور، جـمال شرع پیـغـمبر جلال مذهب جعفـر ز استحکام احکامش به خاتم سرّما اوحی هویدا شد زتاییدش به آدم عَلَّمُ الاسما رسید از وحی و الهامش صحایف از الف تا یا همه اوصاف اجلالش زبان ماسوی گویا همه در وصف اکرامش ز آدم تا به خـاتم، انـبـیا در بند ایـمانـش زاول تا به آخـر اولـیا در قـید اسلامـش فلک با اینهمه رفعت غبار خاک درگاهش ملک با آنهمه شوکت غلام خیل خدّامش زفرش بارگاهش عرش اعظم برده تا بوئی چو کرسی کرده تعظیمی به خاک از بهر اعظامش تراب تربتش خاکی که بوی مشک آثارش فروغ مرقدش نوری که انوار است اجرامش چو خـتم الانبیا دل مهـبط آیـات قـرآنـش چو شاه اولیا جان مرکز اسرار اعلامش اگر در عرصۀ محشر از او اسمی برد شیطان خـدای عـالم و آدم ببـخـشد جـمله آثامش شکیب از جان بود شایق به مدح حضرت صادق بدین فن گر شود فائق برآید بی سخن کامش
: امتیاز
|
مدح امام جعفر صادق علیه السلام
جادۀ حـیـرت بسی پُـر پـیچ بود لطف ساقی بود و باقی هیچ بود مـکــه زیـر سـایـۀ خـنّـاس بـود شیـعـه در بـنـد بـنـی عـباس بود حضرت صادق اگر ساقـی نبود یک نشان از شیعه گی باقی نبود فـقـه، شمشیـر امام صادق است هر که بی شمشیر شد نالایق است فای فیض و قاف قرب و های هو مـیدهـد بـر اهـل تـقـوی آبــرو ساقی امشب باده در دف میکند هـستی ما را مـضاعـف میکـند بــادۀ مـا بــادۀ انـگــور نـیـسـت شـهـد ما در لانۀ زنـبـور نیست بـادۀ ما شهد عـلـم احـمدی است حضرت صادق سقا سرمدی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم و امام صادق علیهم السلام
سپاس آن خدا را که ما را توان داد پی شکر نعـمت به انسان زبـان داد سپاس آن خدا را که با قـدرت خود به این شیء ناچیز نطق و بیان داد سپاس آن خـدا را که بخـشیـد ما را جمالی که در آن خودش را نشان داد جمالی که وصفش علی است و عالی جـمـالی که پـرتـو به هر آشیـان داد به دست رحیمش به لطف کـریمش ز حُسن قدیمش به هر خسته، جان داد بـشـر با خـدا شـد ز بـتـهـا رهـا شد نبی رهـنما شد، جهـان را تکان داد از آن جـاهـلـیـت بـه این خـاتـمـیت که تا مـهـدویـت به ما ارمـغـان داد ز انسان کُـشیها ز حیـوان وَشیها ز حَسرت کِشیها بشر را امان داد از آن بـردگـیهـا به این بـنـدگیهـا خوشا زندگیها که در هر زمان داد به درگـاه ایـزد، سِـزد شکـر بی حـد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد چه خُلق عظیمی چه روح عـظامی چه دست کـریمی چه وجـه کِـرامی رســول رســالـت عــدیـل عــدالـت وَ اَصل اصالت شَه خاص و عامی تو سـلـطـان دیـنـی تو نـور یـقـیـنی امــانـی، امـیـنــی رسـولـی امـامـی ازل را سـرشـتـی، ابـد را بـهـشـتی جنان را تو هِشتی جهان را سلامی تویی روح کـعـبـه تـویی جان مکـه تـو مـاه مـدیـنـه چه حُـسن خـتـامـی چـــراغ هـــدایــت امــیــن ولایــت کـثـیـر العـنـایـت رئـیـس الأنــامـی تو طاها تو یاسین تو اعلی تو وَالتّین تویی دین و آئـین تو دین را دوامی جـمـیـل و جـمـالی جـلـیل و جلالی دلـیـلِ کـمـالـی به رحـمـت تـمـامـی چـه آب حـیـاتـی چـه آتُ الـزکـاتـی اَقـیــمـوالصـلاتـی رسـول گـرامـی! چه آب بقـایی از این چشمه سر زد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد تـو در جـان فـطـرت مثـال خـدایـی تو در آل عـتـرت مَنـار و الـتُّـقـایی تو موسی و عیسی تو یعقوب و یحیی تو در اصل یک جـا هـمه انـبـیـایی به زهـرا تو بـابـا به مـولا تو مـولا تو دنیا تو عقبا تو شمس و ضحایی حـسـن زیـنـت تـو حسین عـزت تو تو هم مرتضایی و هم مـصطـفـایی تـو آن راز داری که اعجـاز داری ز بـس نـاز داری تو دلــدار مـایـی پس از تاق کـسری شکـستـند بُـتـها نـشـسـتـند از پـا مــلـوکِ خـطـایـی ز دریــای ســاوه ز بَـحـر سَـمــاوه چو پـرسـنـد گـویـنـد دریـا شُـمـایـی به دشمن ستیزی چو از جا بخیزی سپـاهـی بریـزی زمین، با صَـلایی صـفـا را کـتـابـی جـفـا را عِـتـابـی تو فصل الخطابی تو کهف الورایی بـرائت ز خـصـمت نـسـازد مــردّد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد به درگـاه ایـزد سزد شکـر بـی حـد ز پــرده در آمـــد دو نــور مــؤیّــد دو دریـای رحـمت دو آقای خـلـقت دو معنای عزت دو جعفر دو احمد دو سروِ صنوبر دو سَرور دو رهبر دو حق را پـیـمـبـر دو نـور مـجـدد دو تـا مــاه پــاره دو عـالـم سـتـاره دو درمان و چاره به غمهای بی حد دو نور درخشان دو خورشید رخشان دو لعل بَـدَخـشـان دو زلف مُـجَـعّـد دو قـرآن ناطق دو قـائـم دو صادق دو کـشف الحـقـایق دو روح مجـرد یکی جـد اطـهـر یکی سبـط حـیـدر یکی خیر کـوثـر یکی خـیـر مـمـتـد به تـبـریکِ مـهـدی ببـنـدیم عـهـدی که او راست شهدی حسینی ز ایزد ز شـیـعـه اطاعـت ز مـولا عـنـایت ز شـیـعـه مــقــلِّـد ز مــولا مـقــلَّــد به راه ولایت شکـوهی است امجـد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد مـحــمّـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام صادق علیه السلام
چون از افـق برآید انـوار صبح صادق در پاى سبزه بنـشین با هـمدمى موافـق شد مـوسم بهاران پُـر لاله كـوهـساران بستان پُر از ریاحین صحرا پُر از شقایق بلبل كه در غـم گـل مى كرد بى قرارى شكر خدا كه معـشوق آمد به كام عاشق یك سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین یك سو نهاده عُـذرا سر در كـنار وامق ابـر بهـار گـسترد دیـباى سبـز در بـاغ باد از شكـوفـه افكـند بر روى آب قایق بر آستان معـشوق تسلیـم شو كه آن جا صاحب دلان نهـادنـد پـا بر سر عـلایق زد بلبل سحرخـیـز فـریاد شور انگـیـز كاى مست خواب غفلت و اى بندۀ منافق شد وقت آن كه خوانند حمد و ثناى معبود شد گـاه آن كه نالـند در پـیـشگاه خـالق از بـوستان احمد بگـذر كه بلبـل آن جا بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق نـور جـمال صادق چون از افـق برآمد شد صبح عالم آراش بر شام تـیره فایق از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق تن پیكـر فـضایل، جـان گـوهـر معـانى دل منـبـع عـنایـات رخ مطلـع شـوارق همچون صدف ز دریا دُرهاى حكمت اندوخت چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق بر پـایـۀ كـمـالش محـكم اساس توحـیـد از پـرتـو جـمـالـش روشن دل خـلایـق خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امكان گـنجـینۀ كـمالات، سرچـشـمـۀ حـقـایـق هـادى شوند یكـسر گر لحظه اى بـتـابـد نـور هـدایـت او بـر جـسـم هـاى عـایـق بر لوح سیـنـۀ اوست آیـات حق هـویـدا وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق افكـار تابـنـاكـش روشن تر از كـواكب انـدیشه هاى پـاكش خـرّم تر از حـدایـق آییـن جعـفـرى را بگـزین كه دردمندان درمان خویش جویند از این طبیب حاذق شاها « رسا» ندارد جـز اشتـیـاق رویت بنماى رخ كه خلقى است بر دیدن تو شایق در عرصه قیامت دست از تو برنداریم كاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
دور دورِ قـدرت قــابـيــل بــود كار و كسب عاشقي تعطيل بود دشـنـۀ شـرك و پـلـيـدی تـشـنـۀ خون سرخ و پاك اسماعيل بود طيـنت هر كس اسيـر تيـره گي هر زباني گـرم قال و قـيـل بود عزّت بت هاي سنگي ناشي از جـهـل نـفـس مـردمان ايـل بود حرفي از عيسي و آيـينـش نبود شهر طائف قحـطي انجـيل بود شاعران تنها به فكر سيم و زر شعرشان بي وزن و بي تمثيل بود بعـد از آن فصل زمستان سيـاه نـوبت نـوروز عـام الـفـيـل بود ايـهـا الـعـالـم بــشـارت بـادتـان اين صداي چـاوش جـبريل بود مـوسم رقص و سـماع مـوج ها مـوسـم مـسـتـي رود نـيـل بـود موبدان مبهـوت حـال كـائـنـات ذهن شان درمانده از تحليل بود ساحران دنبال سحري چاره ساز وردشان بي مغز و بي تأويل بود مكه حس مي كرد نبض نور را خاك سردش سرخوش تنزيل بود خـشكي دريـا؛ شكـست كـنگـره خـون بهاي كـشتـن هـابـيل بود چنگ ميزد هر ملك باشور و شوق ماه چون دف دركف جبريل بود عرشيان برطبل عشرت مي زدند ساز اصلي دست اسرافـيل بود ريسه بـستـن دور تا دور فـلـك جلوه اي از ذوق عـزرائيل بود در جـنان پـاشيدن نقـل و نـبات دست و دل بازي ميكـائـيل بود آخرين يوسف جمال حق رسيد مـه رخي در دامن راحيـل بود برق چـشمانش زليخا مي كـشد خنده اش لحن خوش ترتيل بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای وحی، تو را همیشه پژواک وی روح طهارت! از گنه پاک! بــا آمــدنـت ســرود هــسـتــی صد دفـتر پُر غـزل طرب ناک پهن است به زیر پایتان عرش شأنت نبود به روی این خـاک جـبـریـل نـقــاب زد رُخَـت تـا چشمت نزنـند خار و خـاشاک از غـبـطـه به سـاحـت مقـامت کرده ست فرشته سینه را چاک مـافـوق ترین تـصـوّر عـشـق! درمانده ز فـهـم توست ادراک گــر بــام مـحـبــتـت نــبــاشــد مرغ دل و روح رفته در لاک یــاقــوت نـمــا؛ زبــرجـدِ مـن بـنـمـای شـراب، غــورۀ تـاک ای عــلّـت خـلــقـت عـــوالـــم لَـولاک لَـمـا خَـلَـقـتُ الَافـلاک
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تر است این مدال مهر از خورشید هم زرین تر است میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک می کنم شور تو در شعرهایم از عسل شیرین تر است با غزل تا قاب قـوسین خـدا گر پر کشم باز هم از وصف خاک پای تو پایین تر است می نویسم از شکست واژها در وصف تو قدر کاه کوی تو از کوهها سنگین تراست چون که برتو دختری مانند زهرا داده اند خون تو از خون هر پیغمبری رنگین تر است
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تا بر بسیـط سبز چمن پا گذاشته است چشمش بهار را به تماشا گذاشته است از بس که دست برده در آغوش آسمان پـا بر فـراز گـنـبد میـنـا گـذاشته است می بارد از طلوع نگـاهش تبار صبح خورشید را به سینۀ خود جا گذاشته است تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است دستی لطیف ساغـر سرشار عـشق را در هفت سین سفـرۀ دنیا گذاشته است نـوری(امین) نشسته به آغوش (آمنه) دریـا قـدم به دیـدۀ دریـا گـذاشته است نـوری که از تـبـلور رخـسار او دمید خورشید را به خانه دلها گذاشته است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
او را که جهان گمشده در حلقۀ میمش جبریل کند فخر که بودست ندیمش زانوزده پیشش ادب و مهر و کرامت تا درس بیامـوزند از خُـلق کریمش هر آیـنـۀ کـردست خـداونـد تـجـلـی در آینۀ خـنـده رحـمان و رحـیـمش شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر در روز جزا گستره لطف عـمیمش غرق است شکیبایی و محو است تساهل در ژرفی دریا صفتخوی حـلیمش زد خـاتـمه بر خـاتـم دیرین نـبـوت شقالـقـمـر از شعـشعه دُرِّ یـتـیـمش آن هـمت والا که جهانی نـتـوانست هرگز بفـریبد به متاع زر و سیمش همبال بهار است، که گل بشکفد از گل در باغ روانها، وزش نرم نسیمش تابندهتر از مهر، ببین شمسه نامش مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش شاهد شده شعرم را، سوگند "لعمرک" آن مدح که فرموده خـداوند علیمش
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (صلوات)
زیـبا شده است گر که گـلزار حیات پیچـیـده اگر دوباره عـطـر حـسنات نیکوست در این مکتب زیبایی و نور تـسلیـم شدن به امـر حق با صلوات ************* از حـنجـرۀ خود نـغـمـاتی بفـرست از عـشق به یاسین جـلواتی بفرست مانند فـرشتـگـان عـرشی تا عـرش با حکـم یُصلـون صلـواتی بفـرست ************* تا مهر و ولا به سینهها دمساز است تـا بـاب عـنـایـت الـهــی بـاز اسـت از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گـلبانگ محـمّدی طنین انـداز است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنـده در گـور غـزلهـای فـراوان بـاشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقـت پـریـشان باشد سایـۀ ابـر پی تـوست دلـش را مـشکـن مگذار این همه خورشید هـراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگـاهـش بـرهـوت عـربـسـتـان بـاشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلـمان شود انـسان اگر انسان باشد فـکـر کن فـلـسـفـۀ خـلـقـت عـالـم تـنـها راز خـنـدیـدن یک کودک چـوپان باشد چه کسی جز تو چهـل مرتبه تنها مانده از تـحـیّـر دهـن غــار حــرا وا مــانـده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر احمد نامت از وزن برون رفت در این شعر احمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قـضا رد شدی و راه قـدر را بـستی رفتی آنـسوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قـدمت بـال مـلـک هم نـرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جـبـرئـیـل از نـفـس افـتاده کـمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خـم شد چـشـم تـو فــاتـح اقــلـیـم نـمـی دانم شـد آنچه نادیده کسی دیـدی و برگشتی باز سیب از باغ خـدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکـایات فـراوان دارد چـتـر بردار که این رایحه بـاران دارد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گـل نكند جلوه در جوار محمد رونق گل مى برد، عُذار محمد گل شود افسرده از خزان ولیكن نیست خزان از پىِ بهار محمد سایه نـدارد ولى تـمام خـلایـق سایه نـشیـنـند در جـوار محمد سایه ندارد ولى به عالم امكان سایه فكنده است، اقـتدار محمد سایه نمى ماند از فروغ جمالش هالۀ نور است در كـنار محمد شمس رخش همجوار زلف سیه فام آیت و الـلـیـل و النـهـار محـمد تا كه بماند اثر ز نكهت مویش خاك حسین است یادگار محمد تربت خوشبوى كربلاى معلاست یك اثر از موى مُشكبار محمد رایت فتحش به اهـتزاز درآمد دست خدا بود چون كه یار محمد من چه بگویم حسان به مدح و ثنایش بس بُوَدش مدحِ كردگار محمد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اى به ذكر روى تو، تسبیح گردان ماه و مهر وى به روز و شب جمالت را ثناخوان ماه و مهر با خـیالت رو به ذكر یا جـمیل آورده اند بیش ازین در آتش حسرت مسوزان ماه و مهر آسمان با صدهزاران دیده مى جوید تو را رونما، تا رونما آرد به دامان ماه و مهر در حجاب نور مستورى، ولى با این همه با نگاهى دل ز كف دادند آسان ماه و مهر از فروغ روى تو هفت آسمان روشن شده ست اى رخت را روز و شب آیینه گردان ماه و مهر چشمشان در خواب هم هرگز نبیند خواب را در رخ تو مات و حیرانند اینسان ماه و مهر مدّعا را با دو شاهد آسمان اثـبات كرد: از سحرخیزان و از شب زنده داران، ماه و مهر در گـذرگـاه تـجـلّـى اى فـروغ لایــزال با دو جلوه از تو شد اینسان فروزان ماه و مهر با تو رونق نیست بازار مه و خورشید را بِهْ كه تا نگشوده بربندند دكّان ماه و مهر رزقِ نور كهكشان ها در فروغ حُسن تست اى دو قرصِ نان تو را بر خوانِ احسان، ماه ومهر دورباش چشم بد را نیست حاجت، تا كه هست مجمره گردان فلك، اسپند ریزان ماه و مهر كهكشان در كهكشان گسترده طیف نور او ذرّه اویند در گردون فراوان ماه و مهر چون رُخش را گاه مه خوانند و، گاهى آفتاب زین شرف ساید سر خود را به كیوان ماه و مهر چشم من ماتِ جمال مصطفى بادا، كه هست اندرین آیینه سرگردان و حیران، ماه و مهر اى شبستان تجلّى از تو روشن همچو روز وى به یمن جلوه ات این گونه رخشان ماه و مهر كرده میلاد تو را با حضرت صادق قرین تا خدا امشب كند با هم نمایان ماه و مهر شایگان آورده، گنج شایگتانم آرزوست! اى به چرخِ جود تو رخشان هزاران ماه و مهر اى به درگاه جلالت چار اركان خاكبوس هفت اختر مشعل افروز و، دو دربان: ماه و مهر از سر «پروانه» خود سایۀ رحمت مگیر هست تا در سایه مهرت خرامان ماه و مهر
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای تـمام آفـریـنـش خـشـتی از ایـوان تو علم شرق و غرب عالم سطری از قرآن تو آسـمانـی ها زمـیـنـی ها همه مهـمـان تو گـل کند جـان مسیح از غنچۀ خـندان تو خـنـدۀ خـورشید ها از گـوهـر دنـدان تو عقل ها مبهوت تو مجـنون تو حیران تو آسمـانـی ها هـمه مـرهـون ارشـاد تـوأند دستـگـیـران جـهـان محـتاج امـداد توأند شهـریـاران بـندۀ سلـمان و مقـداد تـوأند چـار أمّ و هفـت أب در خطّ اولاد تـوأند انـبـیا یکـسر بـشیـر صبح میـلاد تـوأنـد نورها بر قـلـبـشان تابـیده از فـرقـان تو انبیا یک کاروان تو کـاروان سالارشان خوب رویان مشتری تو یوسف بازارشان خالق و خلقت درود حضرت تو کارشان کلّ انسان ها تویی تنها تویی غمخوارشان مسلمین در خواب غفلت خفته تو بیدارشان بی خـبر از دشمنـان عـترت و قـرآن تو تو سراپـا جـانِ جـانِ امّـتی امّت چو تن تن شود بی تاب اگر یک لحظه جان بیند مَحن با اهانت بر تو، امت شد چو بحری موج زن در خروش آمد بسی پیر و جوان و مرد و زن رهـروان تو سـزد مانـنـد چـوپـان قَـرَن بکـشند دندانشان، چون بشکـند دندان تو ای که کرده ذات معبودت حبیب خود خطاب ای فروغت جلوه گر چون مهر از ابر حجاب گر جسارت کرد بر تو ابلهی حیف از جواب تو به وسعت فوق اقیانوس و او کم از سراب با صدای سگ نگـردد کم فـروغ آفـتاب می درخـشد تا قـیامت نـور بی پایـان تو از فروغ رحمتت لبریز ظرف عالم است چون تو قامت بر فرازی قامت گردون خم است لـیـلـۀ مـیـلاد تـو عـیـد کـمـال آدم اسـت خاصه در سالی که آن سال رسول اعظم است پایۀ توحید تو همچون کتاب محکم است ثبت گـشتـه بر جـبـین آسمان عـنوان تو چارده قرن است دنیا محو عدل و داد توست آه مظلومان عالم بانگی از فریاد توست بـردگی محکـوم تو آزادگـی آزاد توست تا خـدایـیّ خـدا مُـلـک خـدا آبـاد تـوست هفتهها و روزها و لحظهها میلاد توست بسکه جوشد گوهر علم از یم عرفان تو تو بجای سیم و زر احسان و عدل اندوختی تو نگـاه مرحمت حتی به دشمن دوختی تو برای خلق همچون شمع سوزان سوختی تو ز حکمت در دل انسان چراغ افروختی تو به جای اِضرب، اِقرأ بر بشر آموختی می درخـشد عَلَّـمَ الـقـرآن به الرّحـمن تو آمـدی ای تا ابـد در سیـنه ها نـور، آمدی آمدی ای موسی برگشته از طور، آمدی آمدی ای رایتـت پیوسته منصور، آمدی آمدی ای ملک هستی از تو معمور، آمدی آمدی ای چشم بد از عارضت دور، آمدی خنده کن ای صبح مشتاقان لب خندان تو کیست تا مثل تو سلمان و ابـوذر پرورد کیست تا مرد دو عالم همچو حیدر پرورد کیست تا در بوستان وحی، کوثر پرورد کیست تا چون لؤلؤ و مرجان دو گوهر پرورد یا چو زینب دختری در حدّ مادر پرورد ای امـیـرالـمـؤمنـیـن پـروردۀ دامـان تو حکمت از اسلام ناب توست جاری بیشتر دانش از حکم و کتاب توست ساری بیشتر سرفرازان را به کویت خاکساری بیشتر از تو می خواهند جن و انس یاری بیشتر آنـچـه کــل انـبـیـا دارنـد داری بـیـشـتـر ای نـبـیـیّـن میـهـمـان سـفـرۀ احـسان تو عترت و قرآن تو دو مشعل تابان ماست دو سپهر معـرفت دو کـفّۀ میزان ماست کلّ دین ما همانا عـترت و قـرآن ماست حفظ این دو با تو از روز ازل پیمان ماست پیروی زین دو امانت عزت و ایمان ماست کیست میثم مدح خوان عترت و قرآن تو
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
لطافت موج میزد در صدایت كه دل بُرد از خـدا هم ربنایت خـدا خـلـقـت نمود و عاشـقـانه دمی زُل زد به برق چشم هایت دو دستت تا به سمت عرش میرفت ملك میریخت روی دستهایت از آن روزی كه بالت را گشودی كـرامت میچـكیـد از بالهـایت مـبـادا تـا شـود آزرده از خـاك فرشته فـرش میشد زیر پایت شب معراج دیدی با دو چشمت كه اوج عـرش بـوده ابـتـدایـت اگر چـه ذرهام یا كـمتـر از آن تو را میخـواهـم آقا بینهـایت خودت فـرمـودهای بابای مایی تـمـام هـسـتـیام بـابـا فــدایـت الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم تو را با عشق یك جا آفـریدنـد بــرای خــاطـر مـا آفــریــدنـد خـدا را آیـنـه هـسـتـی، زلالـی تو را هـمـرنگ دریا آفـریـدند برای این كه بـر عـالـم بـتـابی در اوج آســمـان هــا آفـریـدنـد هزاران سال قـبل از خلـق آدم و قـبل از خـلـق حوا آفـریـدنـد تو اول بـودی و آخـر رسیـدی تو را مـنـجـیِّ دنـیــا آفـریـدنـد خـدا را شكر در راه تو هستیم تـو را پـیـغـمـبـر مـا آفـریـدنـد خدا میخواست زهـرایی بیاید تـو را بـابـای زهـرا آفـریـدنـد الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم نـفـس هـایـت خـدایـی بـود آقـا كــلامـت دلــربــایـی بــود آقـا شـبــیـه انــبــیـا و اولــیــایــش خـدا هـم مـصـطـفـایـی بود آقا دل تو سبزه زار مهربانی است تـو كـارت دلـربــایـی بـود آقـا برای این شد اصلاً گنبدت سبز و گـرنـه كه طـلایـی بـود آقــا تو میبخشیدی و فرقی نمیكرد گــدای تـو كــجـایـی بــود آقــا نـشیـنـد گـیـوههـایت تا برویش زمیـن، كـارش گـدایـی بود آقا حسین، از لعل لب هایت مكیده اگـر كـه كــربــلایـی بـود آقــا الـهـی من مـریـد مـصـطـفـایـم كه چون با مصطفـایم با خدایم
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مـاه فـرو مـانـد از جـمـال محـمد سـرو نـبـاشـد به اعـتـدال مـحـمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نـظـر قـدر بـا کـمـال مـحـمـد وعـدهٔ دیـدار هر کسی به قـیامت لـیـلـهٔ اسـری شب وصـال محـمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمـده مجـمـوع در ظـلال محـمـد عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست روز قـیـامـت نـگـر مجـال محمد وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قـبـولـش کـنـد بـلال محمد همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بـدهـد بـوسـه بر نـعـال محـمد شمس و قمر در زمین حشر نتابند نـور نـتـابـد مـگـر جـمـال محـمد شـاید اگـر آفـتـاب و مـاه نـتـابـنـد پیش دو ابروی چون هلال محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمیگـیـرد از خـیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای منـتـهـای خـلـقـتِ عـالـم، از ابتدا مــنــظـورِ آفــریــنـشِ آدم، از ابــتـدا تنهـا تویی که مقـصدِ غـاییّ خـلـقـتی بـر پـا از بـرایِ تـو عـالـم، از ابـتــدا بی خـلـقـتِ تو خـتـم نمی شد پیـمبری ای بر پیـمـبـران همه، خـاتـم از ابتدا از انبیاء که رفت به معراج، غیرِ تو؟ ای در حریمِ دوست تو محرم، از ابتدا اسم تو اعظم است و همان اسم اعظم است ای اسـم اعـظـم تو، معـظّـم، از ابـتدا وقتی سروش، نامِ تو را مژده خواست داد شکـرانه گـشتـه بود فـراهـم، از ابتدا آن مژده تا رسید به کسری، ز هم شکافت کاخی که بود آن همه محکم، از ابتدا انگـار انتظار تو را می کـشید و بس سـلـمـان تـبـارِ مملکـتِ جـم، از ابتدا هر جا لوای نام توأش زیر پَر گرفت گـوئی که خود نداشته پرچـم، از ابتدا باطل به جز شکست، علاجی دگر نداشت پـیـروزی تـو بـود مـسـلّـم، از ابـتـدا قصری کجا و مدح چو تو خاتمی کجا!؟ بی جا در این مقال، زدم دم، از ابتدا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
حـتی بهـشت بی تو معطـر نمیشود خورشید و ماه بی تو منوّر نمیشود بی بی! اگر که روز قـیامت نیـامدی این را بدان بدون تو محشر نمیشود عـالـم اگـر بـرای دل من دعا کـنـند قـطعـاً دعـای ویـژه مـادر نـمیشود کوثر تویی و شیر خدا ساقی شماست حتی عـلی بدون تو حـیـدر نمیشود این در کتاب شیعه و سنی نوشته است بی خود مقام فـاطمه کـوثر نمیشود صدها هزار ضربه شمشیر و تیر و سنگ با ضرب دست کوچه برابر نمیشود آثار سوختن پس در جای زخم میخ با کار خانه فـاطـمه بهـتـر نمیشود بدتر از این همه به خدا زخم بستر است این تن دگر برای تو پیکر نمیشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
در غـیـبت کـبراست بانو مـدفـن تو جـانـم فـدای مـخـفــیـانـه رفـتـن تـو از ماجـرای سیـب، ای بـاغ بهـشتی بـوی خـدا مـیآیـد از پـیـراهـن تـو جـبـریل میآیـد برای دست بـوسـی هر روز وقـت آسـیا چـرخـانـدن تو رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است این هم بود یک جلوهای از گلشن تو سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است آلالـه مـیریـزد مـگـر از دامـن تـو
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است برکت این زندگی از روضههای فاطمه است درس توحیدم بُوَد زهرا شناسی، زین سبب میپرستم آن خدایی که خدای فاطمه است منکر این روضهها! بشنو که گفته رهبرم روزی یکسالِ کشور در عزای فاطمه است چشم دل وا کردم و دیـدم که قـرآنِ خـدا آیههایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت هرکجا روضه بوَد، مهمانسرای فاطمه است گرچه باشد قـبـر او بین قـلـوب شیعـیان عالم امکان ولی دولتـسرای فاطمه است خـلـقـت جـنّـت برای شـیعـۀ حـیـدر بُـود نار، جای منکرین بی حیای فاطمه است بین قـبرم دو ملک تا سیـنهام را بو کنند پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است» روز محشر سینه زن هایش شفاعت میکنند این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
: امتیاز
|